محل تبلیغات شما
کلافه بودم. مغزم یک خروار ایده و فکر و دغدغه داشت. از صبح پیترپن را ندیده بودم. حسابی آت و آشغال خورده بودم و عذاب وجدان داشتم. هرچه دنبال مقاله ای که می خواستم می گشتم کمتر به نتیجه ای می رسیدم. یک دفعه از پشت سر، در گوشم زمزمه کرد و من دوباره انقدر غافلگیر شدم که نفسم در سینه گیر کرد. کارش همین است. هربار که صدایم می زند، تا سرم را برمی گردانم، پشتش را کرده و دارد خرامان دور می شود. و زیر لب می خواند.

گاهی در خیالاتم خفه اش می کنم، ولی خب دوستش هم دارم

پاکش کن و دیگه به روی خودت نیار

آنجا که لای ورق ها می توان زیست

یک ,ای ,کارش ,همین ,هربار ,صدایم ,کارش همین ,کرد کارش ,گیر کرد ,سینه گیر ,همین است

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گل های مستوره ی کردستانی پایه هفتم