محل تبلیغات شما
این یک هفته ای که گذشت، در برزخ عجیبی بودم. یک دل می گفت: برم، برم» و یک دل میگفت کجا برم؟ مگر دعوت نامه فرستاده اند اصلا؟» بعد دوباره آن یکی دل می گفت: هرجور شده برم،برم» و دل دیگر می گفت:نه نرم، نرم! من اینجا ریشه در خاکم». خلاصه که بساطی بود. خسته ازجایی که بوده ام و مشتاق چیزهایی که هیچ وقت نداشته ام. حوصله چیزهای همیشگی ام را نداشتم و چنان از وضعیتم بیزار شده بودم که حتی دلم نمی خواست بیایم اینجا از فکرهایم بنویسم.

گاهی در خیالاتم خفه اش می کنم، ولی خب دوستش هم دارم

پاکش کن و دیگه به روی خودت نیار

آنجا که لای ورق ها می توان زیست

دل ,ام ,یک ,حوصله ,نداشته ,چیزهای ,می گفت ,یک دل ,دل می ,وقت نداشته ,هیچ وقت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها